جثهای ضعیف و ظریف، موهای بلوند، ته ریشِ زرد، کم حرف، با ته لهجه کابلی و بینهایت مودب؛ مرد حدوداً 32 ـ 31 سالهای که اگر حرف نزند، تصور افغانستانی بودنش غیرممکن است؛ همین؛ تمام آنچه از «کریم» میتوان در لحظه نخست گفت همین است؛ نه کم نه زیاد؛ مردی که مدتی پیش زن، تنها فرزند، پدر، مادر، دو برادر و 4 خواهرش را در کابل رها کرد و عازم سفری شد که خاتمهاش به «پیروزی» رسید. مردی که امروز به جای همسفره بودن با خانوادهاش در خانه و کاشانهشان، همسفره 4 همولایتی هراتی و کابلی در خرابهای که خانه مینامندش در انتهای «پیروزی» است.
پای صحبت کریم و «مالک» یکی دیگر از همسفرها و همسفره کریم مینشینیم تا ماجرای سفر پرخطر و شنیدنیشان را از زبان این دو که نزدیک به یک ماه پیش بنه سفر را بسته و پس از 12 روز سفر طاقت فرسا، بار و بنه را در تهران باز کردهاند، بشنویم؛ در میان کلمات نامفهوم «مالک» که یک افغانستانی تمام عیار با لهجهای غلیظ است، تنها میتوان مفاهیمی کلی از 28 سال زندگی پر مرارتش فهمید؛ اینکه دیگر نمیخواسته روی زمین کشت خشخاش آباء و اجدادیش کار کند و به بهانه زندگی بهتر عزم سفر کرده؛ خودش که متوجه نامفهومی کلماتش میشود اول و آخر درد دلهایش را درز میگیرد و با سر تکان دادن، شرح سفری را که کریم برایمان میگوید، تأیید میکند و هرازگاهی، کلماتی نامفهوم را به کریم میگوید و او هم برای ما واگویه میکند...
بار اول است که به ایران میآیی؟
کریم: من از سال 80 تا سال 90 در ایران بودم؛ 8 سال کاشیکاری میکردم و 2 سال هم کارگری؛ بعد از نوروز، دوباره تصمیم گرفتم برای کار به ایران برگردم ولی «مالک» نخستین بار است که به ایران میآید.
مهاجرت، آن هم با قاچاقبرها و تنها گذاشتن زن و بچه، خانواده و بسیاری دیگر، سخت نیست؟
کریم: سخت است ولی وقتی بیکاری و جنگ، فرصتی برای ماندن باقی نمیگذارد، چاره چیست؟ کم نیستند افغانها و همشهریهایی که با سواد و بیسواد، مجبورند برای نجات جانشان کوچ کنند.
مهاجران افغانستانی بیشتر از چه شهرهایی به ایران میآیند؟
کریم: خیلی از افغانها از شهرهای مختلف افغانستان مجبور به مهاجرت شدهاند ولی کوچ اهالی بدخشان، سمرقند، کندوز و هرات از دیگر شهرها و ولایتهای افغانستان بیشتر است.
چرا آنها بیشتر به سمت ایران میآیند؟
کریم: فقط ایران نیست؛ پاکستان، ترکیه، اروپا و چندتا از کشورهای عربی؛ اما شاید به خاطر همسایگی و زبان مشترک افغانستان و ایران، افغانهای بیشتری به ایران میآیند ولی قاچاقبرهای افغانی، عمدتاً افغانها را به شهرهای مختلف ایران، ترکیه، پاکستان و اروپا میفرستند.
یعنی قاچاقبرها، در همه این مسیرها کار میکنند.
کریم: آره ولی هر یک از این کشورها، قاچاقبرهای مخصوصی دارد با قیمتهای مختلف.
قیمت قاچاق به ایران چقدر است؟ ترکیه چطور؟
کریم: قیمت قاچاقبرها برای هر یک از شهرها، با شهر دیگر فرق میکند ولی معمولاً قاچاقبرها برای آوردن هر افغان از «نیمروز» به «تهران» معمولاً 1 میلیون و 600 هزار تومان میگیرند و تا ترکیه، 3 میلیون و 500 هزار تا 5 میلیون تومان.
دفعه اول هم قاچاقی آمدی؟
کریم: آن سری، وضع به این شکل نبود؛ خیلی راحتتر آمدیم؛ آن سال من و 4 نفر از دوستانم با هم از مرز رد شدیم ولی از وقتی که در مرز دیوار کشیدند، حتماً باید با قاچاقبرها بیایی که هم پر خطر است و هم گران. از وقتی دیوار مرزی کشیدند باید از کوه و کمر و راههای کوهستانی مرز پاکستان بیایی که بلدچی میخواهد؛ بدون بلدچی ممکن نیست؛ بعد از گذشتن از مرز هم هر لحظه ممکن است دستگیرت کنند و رد مرز شوی.
پس این پول، فقط هزینه رد کردن از مرز نیست!
کریم: نه روش قاچاقبرها این شکلی نیست؛ قاچاقبرها، بلوچهای پر نفوذی هستند که در پاکستان، افغانستان و ایران و در هر منطقه و شهر، آشنا و بلد راه خاصی را دارند و هر کدام در یک منطقه فعالند و مسیرهایی را بلدند که مأموران مرزی آنجا نیستند.
یعنی برای هر شهر و منطقه، باید با یک قاچاقبر جدا بروی؟
کریم: ببین. وقتی توی «نیمروز» با قاچاقبر اصلی صحبت میکنی و قول و قرارت را میگذاری تا تو را به تهران یا شهرهای دیگر برساند، آدمهای قاچاقبر اصلی، مسافرهایش را از نیمروز افغانستان به کراچی پاکستان میآورند و تحویل قاچاقبرهای کراچی میدهند؛ از آنجا هم در هر شهر، قاچاقبرهای قبلی، مسافرانش را تحویل قاچاقبرهای جدید میدهد و الی آخر؛ یعنی از نیمروز به کراچی با یک قاچاقبر، از کراچی تا سراوان یکی دیگر، سراوان تا خاش یک گروه دیگر، ایرانشهر، ... شیراز، اصفهان و تهران، که در هر مرحله قاچاقبرهای مخصوصی، افغانها را به مقصد میرسانند اما با وجود عوض شدن قاچاقبرها در هر شهر، همان قول و قرار اولیه پابرجاست و نیازی به صحبت جدید با قاچاقبرهای دیگر نیست.
یعنی اینها همگی یک باند هستند؟
کریم: آره همینطوره.
خب پس چرا این سفر تا این حد طولانی میشود؟
کریم: رد شدن از کوههای مرز پاکستان و ایران خیلی سخت است؛ خیلی سخت و به شدت سرد؛ آنقدر سخت است که با چشم خودت جسد افغانهایی را که در این راه جان دادهاند میبینی و مجبوری از کنارشان رد شوی (مالک که تا این جا فقط با سر تکان دادن، حرفهای کریم را تأیید میکرد، زبانش باز میشود و با همان کلمات و لهجه نامفهوم جملاتی را ادا میکند و سعی دارد تا سختیها و صحنههایی را که در این مسیر دیده برای ما به تصویر بکشد. از خستگی و بیآبی مفرط در بیابانهای مسیر میگوید تا خاطراتی از اجسادی که خودش با چشم دیده...)؛ بعد از گذشتن از مرز هم معمولاً در هر شهری یک روز یا نصفه روز در آن شهر میمانند و ما را در خانههای متروکه و دورافتادهای جا میدهند تا بتوانند ماشینهای قبلی را عوض کنند و هر 12 نفر در ماشین جا بدهند و شبها حرکت میکنند.
یعنی از سراوان تا تهران را با 11 نفر دیگر توی یک خودرو بودی؟!
کریم: (با خنده) آره. 4 نفر توی صندوق عقب و 8 نفر هم داخل ماشین؛ البته توی هر شهری جای آنهایی که توی صندوق عقب بودن با کسانی که داخل نشسته بودند عوض میشد ولی من خودم تمام مسیر اصفهان تا تهران را با سه نفر دیگر توی صندوق عقب نشسته بودم. البته قاچاقبرهای ترکیه، افغانها را زیر کامیونها و تریلرها جا میدهند و ...
با چه ماشینهایی شما را تا تهران آوردند که 4 نفره میتوانستید توی صندوق عقب، جا شوید؟
کریم: نوع ماشین فرقی نداشت چون که به زور 3 نفر را مجبور میکنند در انتهای صندوق عقب چمباتمه بزنند و یک نفر را جلوی پاهایشان میخوابانند؛ این روش همه ماشینها معمولی است؛ پژو، سمند و بعضی وقتها زانتیا. البته در یک بخشی از مسیر، ما را با وانت آوردند و نزدیک به 40 نفر را سوار کردند.
این همه ساعت نشستن در چنین وضعی سخت است...
کریم: (سرش پایین است و با سرانگشتان زمختش بازی میکند و تکههای پوست ور آمده را میکَند) وقتی مجبور باشی، باید تحمل کنی؛ حتی دو تا از دوستانم چند سال پیش در تصادفی که رخ داد، در صندوق عقب بودند و زنده زنده سوختند؛ این خطرات را همه افغانها میدانند ولی چه کار میشود کرد؟
یعنی در طول این 12 روز سفر، هیچ مأمور پلیسی به 12 نفر افغانستانی و یک راننده که در یک سواری نشستهاند مشکوک نشدند و هیچ پلیسی جلوی شما را نگرفت؟!
کریم: نه! حتی یک پلیس هم ما را ندید! ما 12 نفر نبودیم. هر قاچاقبر معمولاً وقتی از نیمروز یک کاروان را تحویل میگیرد، بیشتر از 150 افغانی را با هم به ایران میآورد؛ حتی این قاچاقبرها، موتورسوارانی را دارند که چند کیلومتر جلوتر از کاروان قاچاقبرها حرکت میکنند و در جاهایی که حس میکنند پلیس مراقب جاده و مسیر است، موضوع را به قاچاقبر اصلی خبر میدهند و قاچاقبرها یا کاروان را متوقف میکنند یا مسیر دیگری را انتخاب میکنند؛ مثلاً آن شبی که از اصفهان به سمت تهران در حرکت بودیم، نزدیکیهای پاسگاه شهرضا، موتورسوارها خبر دادند که جاده امن نیست؛ ماشینها ایستادند و ما هم چند ساعتی در بیابانهای اطراف بودیم تا دوباره با تماس موتورسوارها، شروع به حرکت کردیم.
ماشینها؟!
کریم: حدود 20 تا 22 تا ماشین بودیم که توی جاده، زنجیری و کاروانی، پشت سرِ هم، حرکت میکردیم.
یعنی 240 نفر افغان با یک قاچاقبر میآمدید؟ مگر چقدر افغانستانی قاچاق وارد ایران میشوند که کاروان قاچاقبرها 200 – 150 نفره است؟
کریم: خیلی میآیند خیلی! حتی شاید روزی هزار نفر هم بشوند. البته خیلیها هم برمیگردند.
قاچاقبرها خطرناک نیستند؟ اینکه پول را بگیرند و شما را رها کنند؟
کریم: قاچاقبرها سالهاست که کارشان رد کردن افغانها از مرز و رساندن آنها به مقصد است و همگی برای همدیگر شناسند؛ قاچاقبرها موقع تحویل کاروان، آمار افغانهای کاروانشان در مقصد باید با آمار مبداً یکی باشد؛ درست است که قاچاقبرند ولی کارشان حساب و کتاب دارد؛ حتی پول را در مبداء نمیگیرند تا اگر در طول مسیر، اتفاقی رخ داد و محموله آنها رد مرز شد، افغانها و مسافران قاچاقی که سالهاست با آنها کار میکنند، متضرر نشوند؛ برای همین هم پول را در زمان تحویل در مقصد میگیرند.
قاچاقبرهای افغان، قاچاق مواد مخدر هم میکنند؟
کریم: نه اصلاً. قاچاق مواد، مسیر و قاچاقچی خاصی دارد. قاچاقچیهایی که واقعاً خطرناکند.
گفتی یک سری از قاچاقبرها، در مسیر اروپا و ترکیه فعالند...
کریم: آره... معمولاً افغانهایی که زبان انگلیسی خوبی دارند بیشتر به سمت ترکیه میروند و از ترکیه به یونان و از آنجا به سمت کشورهای سوئد، آلمان و انگلیس میروند. البته مسیر حرکت قاچاقبرهای اروپایی خیلی خطرناک است؛ مسیری که ریسک گذشتن از مسیر ایران، مرز ترکیه، مسیر آبی و گیر نکردن در میان دندان سگهای مرزی ترکیه و یونان آنقدر بالاست که خیلی از افغانها در این مسیر جان دادهاند.
مالک که به قول کریم بدجوری دلتنگ خانه و کاشانهاش است، سکوتش را میشکند و با لهجهای غلیظتر از قبل، از پشیمانیاش از این مهاجرت قاچاقی میگوید؛ از اینکه این روزها تازه درک میکند که واقعیت تلخ کابل، هرات، مزار و یا هر ولایت دیگر افغانستان، از رویای زیبای تهران بهتر است. از بیکاری و نگاههای سنگین در تهران میگوید و اینکه در طول این یکماه، تنها 3 روز را کار کرده است؛ گلایههایش تمامی ندارد و همه آنها را کریم برایمان واگویه میکند؛ چشمانش خیس میشود و از بیپناهیاش میگوید؛ از پول سفرش که قرض کرده و نگران بازپرداخت آن است؛ از اینکه نمیداند چطور باید راه نیمه رفته را باز گردد... چای تلخ افغانی سر میکشیم و سر به زیر میاندازیم و با سرتکان دادن، سعی میکنیم نشان دهیم که درکش میکنیم...
این حکایت، نه حکایت کریم و مالک، که حکایت هر روز 1500 تا 4500 نفری است که از مرزهای شرقی، وارد ایران میشوند و محمدرضا اسماعیلی، رئیس انجمن دوستی ایران و افغانستان چندی پیش در گفتوگو با یکی از رسانهها از تعداد این مهاجران به اصطلاح قاچاقی پرده برداشت. همسایههایی که گرچه رنج و مرارت سفرشان برای پناه آوردن به این «گربه مهربان»، بسیار است ولی این مرارتها در برابر درد فقر، تبعیض، نگاههای سنگین، توهینها، محرومیتهای اجتماعی و حتی حق تحصیل کودکانشان، چندان هم قابل اعتنا نیست؛ دردهایی که نام بردن از آنها حدیث مفصلی است از مجملِ «بیپناهی» افغانستانیهای جنگ زده؛ دردهایی که ضرب کردن آنها در جمعیت 3 میلیونی این مهاجران، حاصلی جز شرمندگی برادر در مقابل برادر ندارد.